روایت کرونا – قسمت سیزدهم – منو یادت نره

کم بودن سن، مانع کار جهادی نشد و ۲ خواهر روایت ما، پاشون به بیمارستان کرونایی باز شد. دو خواهری که فکر میکردن کرونا ۲-۳ ماهی بیشتر مهمون ما نیست. دو خواهری که به خیلیا زنگ زدن تا بتونن وارد بیمارستان بشن ولی یکی از خواهر هابه خاطر سن کمش، جا موند. خواهری که رفت و خواهری که جاماند. دختری که به خاطر جاموندن از شیفت بیمارستان، نماز میخوند تا بلکه جایگزین شیفت بیمارستان بشه. در این قسمت از روایت کرونا، پای خاطرات ۲ تا خواهر مینشینیم که دوست نداشتن، اسمشون مطرح بشه و دوست داشتن گمنام بمونن.

رادیو روایت، محفل کسانی است که میخواهند با عینک اندیشه های انقلاب اسلامی به جامعه نگاه کنند.

ما در اینجا تلاش میکنیم جامعه را دقیق ببینیم جامعه را از زبان خودش برای خودش روایت کنیم.

ادعا میکنیم عینک روی چشم هایمان، عینکی است که حقیقت را نشان میدهد و رسانه‌مان میتواند صادقانه آن را بیان کند.